استاديار دانشگاه علوم و معارف قرآن كريم - دانشجوي دكتري زبان و ادبيات عرب
با بررسی برخی از آیات قرآن کریم می توان جایگزینی هر یک از فعل های ماضی، مضارع و امر را به جای دیگری دید. در برخورد با این پدیده صرفی ـ بلاغی، برخی از صاحبنظران، وجود و در واقع عطف فعل مغایر به دیگر افعال موجود در کلام را جایز می دانند. برخی دیگر نیز به تأویل فعل جایگزین شده می پردازند تا با دیگر افعال موجود در کلام همسو و مطابق گردد. اما به نظر می رسد بهکارگیری فعلی که با زمان دیگر افعال مورد استفاده در آیه یا مجموع سخن مطابقت ندارد، دارای نکته و دلالتی بلاغی است. از آن جمله جمع میان دو معنا و دلالت صرفی و دلالت سیاقی فعل، تأکید بر وقوع فعل جایگزین شده، و یا تصویرسازی فعل در زمان حال و دیگر اغراض بلاغی که سعی شده در این مقاله بدانها پرداخته شود.
قرآن کریم/ اصل جایگزینی/ دلالت صرفی/ دلالت سیاقی/ معنا
منظور از «اصل جانشینی» افعال در سیاق قرآنی، استفاده از یک صیغه (ماضی، مضارع یا امر) به جای صیغه دیگر است. این پدیده یکی از برجسته ترین پدیده ها و ویژگی های ساختاری و تعبیری قرآن کریم به شمار می آید؛ به طوری که در موارد بسیاری استعمال افعال، مغایر با سیاق مذکور ـ در ماقبل یا مابعد فعل ـ می باشد؛ مانند بهکارگیری فعل ماضی به جای فعل مضارع یا بالعکس. همینطور بهکارگیری فعل ماضی یا مضارع به جای فعل امر و دیگر حالات که در متن مقاله بدانها اشاره خواهد شد. اما نکته قابل توجه در این فرایند جانشینی، وجود نکات بیانی و اهداف بلاغی است که در نهایت، به کشف جنبه ای از وجوه اعجاز بیانی قرآن کریم می-انجامد و از این رهآورد، معانی دلالات بسیار دقیق و لطیفی به مخاطب منتقل می-گردد.
ازاینرو در تحقیق حاضر تلاش شده است تا به بیان دلالت صرفی افعال بدون در نظر گرفتن سیاق و بافت آیات اکتفا نشود، بلکه با بررسی صورتهای مختلف جانشینی افعال در نمونههای مختلف قرآنی، با توجه به بافت موجود در آنها، به اسرار و رموز نهفته در این امر پرداخته شود و تحلیلی بلاغی از آن ارائه گردد.
لازم به یادآوری است که امروزه در نقد ادبی جدید و مطالعات زبانشناسی، از این پدیده با تعابیری همچون «هنجارشکنی»، «هنجارگریزی»، «نُرم گریزی» و «آشنایی زدایی» یاد می شود. بر اساس این پدیده زیباشناختی، ادبیات صاحب اثر ادبی با زدودن زنگار عادت، ادراک حسی مخاطب را دوباره سامان داده و در این مسیر، قاعدههای آشنا و ساختارهای به ظاهر ماندگار واقعیت را دگرگون میکند (احمدی، /۴۷)، و موجب نگاه افراد به پدیدهها خارج از زمینه معمولی طبیعیشان میشود، تا در نهایت نگاهی نو و تازه در مخاطب ایجاد کند.
اما نگارندگان مقاله اصطلاح «اصل جایگزینی» را برای این پدیده مورد استفاده و پیشنهاد قرار داده اند؛ چرا که فرایند جایگزینی که در سطوح مختلف اسم، فعل و حرف و در ساختارهای گوناگون معجمی، صرفی، نحوی، آوایی و بلاغی مطرح است، به عنوان یکی از اصول ثابت و شیوههای بیانی شناخته شده در یک متن ادبی به ایفای نقش می پردازد.
این مسأله خود تحت مجموعهای به عنوان «برجسته سازی» وارد میشود که در مقابل فرایند خودکاری (کاربرد معمول زبان) قرار دارد. در برجسته سازی، بهکارگیری زبان بهگونهای است که شیوه بیان، جلب نظر میکند (صفوی، /۳۶)، و بر تخطی ادیب از قواعد و قراردادهای زبانی است. البته در بهکارگیری این فن و شگرد ادبی، ادیب باید دو اصل رسانگی (بلاغت و رسایی معنا) و جمال شناسی (زیبا شناختی) را رعایت نماید (شفیعی کدکنی، /۱۳) تا فرایند ارتباط و انتقال معنا دچار اختلال نشده و برجسته سازی قابل تعبیر باشد.
در میان آثار دانشمندان قدیم به ویژه در میان اهل بلاغت، و همین طور برخی از مفسرین نیز به این موضوع، البته به طور مختصر و پراکنده پرداخته شده است، که می توان برجسته ترین نوع آن را در موضوع «التفات» دید. اما «اصل جایگزینی» را می توان اصطلاحی عام تلقی نمود که دربردارنده تمام وجوه جانشینی در افعال، حروف، ترکیبها و تصاویر است. اما در تحقیق حاضر تنها به اصل جانشینی افعال و تأثیر بلاغی آن در آیات قرآنی پرداخته شده است که از جمله مهمترین نکات و تأثیرات افعال، میتوان به جمع میان دو معنا و دلالت صرفی فعل (زمان فعل مذکور) و معنا و دلالت سیاقی فعل (زمان مورد نظر فعل)، و نیز تأکید بر وقوع آن فعل در زمان مورد نظر اشاره نمود.
همچنین به نظر میرسد این تغییر و تصریف در زمانبندی افعال، به ویژه به هنگام سخن از قیامت و احوال آن، ناشی از نگاهی مادّی و دنیوی به مقوله زمان در قرآن باشد؛ چرا که در مورد خداوند و افعال او، زمانبندی و قید زمان و یا مکان مفهومی ندارد و نمیتواند برای او محدودیتساز باشد، بلکه قرآن کریم با چنین تعبیراتی، در پی اهدافی همچون رهاسازی انسان از زندان زمان و تصویرسازی نزدیک و ملموس از احوال آخرت است. همچنانکه در وجود «نسبیت زمان» در قرآن کریم، شواهد و ادلّه دیگری وجود دارد؛ همچون آیات مبارکه (وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَهٍ مِمَّا تَعُدُّون)(حج/۴۷) و (إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً*وَ نَراهُ قَریباً)(معارج/۵-۶)، و یا در داستان اصحاب کهف(قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْم) (کهف/۱۹)؛ حال آنکه ایشان سیصدونه سال در غار خفته بودند. بدینرو قرآن کریم میخواهد ما انسانها عینک دوربین و خاک خورده اهل زمین را از دیدگان برداریم؛ عینکی که با آن قیامت را بسیار دور میبینیم (إنَّهُمْ یَرَونَهُ بَعیداً) و جای آن به دیدگاه قرآن مجهز شویم که با آن، زمان قیامت و برانگیخته شدن و برپایی بهشت و دوزخ بسیار نزدیک است (و نراه قریباً).
علمای علم صرف و نحو از ابتدای تدوین کتابهای دستور زبان عربی (صرف و نحو)، فعل را از نظر زمان به سه دسته تقسیم کرده اند: ۱- «فعل ماضی»، که به زمانی پیش از زمان گفتوگو و تکلم (زمان حاضر) دلالت دارد. ۲- «فعل مضارع»، که بر زمان گفتوگو، یعنی زمان حال و نیز زمان پس از آن، یعنی آینده دلالت دارد. ۳- «فعل امر»، که زمان آن بر آینده دلالت می کند. (زجاجی، /۵۲-۵۳)
از این تقسیم بندی برمی آید که زمان «فعل» در زبان عربی بر گذشته، حاضر و آینده تقسیم می شود. «سیبویه» در این باره می گوید:
«فعل همچون اسم، بر عمل و رخدادی دلالت می کند و بر زمان انجام کاری در زمان گذشته و یا زمان حاضر و یا آنچه در آینده اتفاق خواهد افتاد، بنا شده است.» (سیبویه، ۱/۱۲)
اما برخی از محققین معاصر این انتقاد را بر گذشتگان مطرح می سازند که آنها در تعیین زمان فعل، بر صیغه فعل تکیه کرده اند و سیاق و بافت کلامی را که فعل در آن بهکار رفته، در نظر نگرفته اند. به عقیده این دسته از محققین، افعال تنها صیغه ها و الفاظی هستند که بر زمانی نامشخص که جزئی از معنای صیغه است، دلالت دارند و نه بر زمانی معین و خاص. در واقع تنها سیاق و قراین لفظی و حالی است که زمان مشخص فعل را تعیین می کند. (ساقی، /۲۳۲)
بر همین اساس، این گروه از محققین زمان فعل را به دو دسته تقسیم کرده اند:
۱- زمان صرفی؛ که همان زمانی است که فعل به تنهایی و خارج از سیاق بدان دلالت دارد.
۲- زمان نحوی؛ یا زمان سیاقی و ترکیبی که قرینه های لفظی و حالی تعیین کننده آن است. زمان نحوی در واقع همان معنای فعل در سیاق کلام می باشد. (حسان، /۲۴۰؛ هنداوی، /۵۰؛ ساقی، /۲۳۵-۲۳۶)
ازاینرو در این دیدگاه، فعل در زبان عربی خالی از زمان است و به تنهایی بر زمان خاصی دلالت ندارد، بلکه هنگامی که در ترکیب با دیگر کلمات ـ به ویژه افعال پیش از خود ـ در عبارتی قرار می گیرد، بر زمانی برخاسته از آن ترکیب دلالت می-کند. به همین خاطر اسناد زمان به فعل امری اشتباه است؛ چرا که زمان به وسیله سیاق عبارات و قراین لفظی و حالی موجود در کلام حاصل می شود. (مطلبی، /۸۲)
امروزه زبان شناسان معاصر نیز چنین دیدگاهی را نسبت به مقوله زمانبندی افعال دارند. از نگاه ایشان، افعال دارای دو زمان دستوری و واقعی میباشند. برای توصیف معنای زمان دستوری، زبان شناسان به نمونه خاصی از قیاس مکان ـ زمان به نام «خط زمان» استناد میکنند. خط زمان، خط یا مجموعه منظمی از نقاط است که هر دو سر آن نامحدود است. این خط به سه بخش گذشته، حال و آینده تقسیم میشود. در کاربرد متعارف اصطلاح «زمان» در زبان شناسی، متعلق به حوزه دستور است.
از سوی دیگر امروزه این نکته مقبولیت عام یافته که زمان فقط به یک لحظه اشاره ندارد، بلکه بر اشارهگری زمانی نیز دلالت میکند. به دیگر سخن، زمان به لحظهای از زمان اشاره میکند که با در نظر گرفتن لحظه سخن گفتن تعیین میشود (کرد زعفرانلو، /۵۰-۵۱) و این در حقیقت همان «معنای واقعی» زمان افعال است.
اما در نظر نگارندگان مقاله، این گونه نگاه به زمان فعل صحیح نمی باشد، بلکه به نظر می رسد زمان صرفی و زمان نحوی و یا به تعبیر زبان شناسان معاصر، «زمان دستوری» و «زمان واقعی» فعل دائماً با یکدیگر ارتباطی ناگسستنی دارند. همچنان که صیغه صرفی فعل خالی از زمان نیست، سیاق و ترکیب کلام نیز زمانی را بر زمان صرفی فعل می افزاید. ازاینرو در این حالت فعل همزمان دارای دلالت هر دو زمان صرفی و نحوی و یا دستوری و واقعی است و دلالت بر زمان هر یک از آن دو، موجب ابطال دلالت دیگری نمی گردد، بلکه معنای سومی را که برگرفته از دو معنای پیشین است، تداعی می کند.
به عنوان نمونه می توان به فعل «أتی» در آیه مبارکه (أَتى أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ) (نحل/۱) اشاره کرد، که بر اساس صیغه صرفی بر زمان «گذشته مطلق» دلالت دارد؛ یعنی در زمان گذشته اتفاق افتاده و به پایان رسیده است. در صورتی که با توجه به سیاق عبارات، زمانی متفاوت با زمان صرفی خود را افاده می-کند که دلالت بر زمان آینده است؛ چرا که قرینه لفظی «فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» در سیاق نحوی و ترکیبی موجود، نشانگر آن است که فعل «أَتى» هنوز به وقوع نپیوسته است.
ازاینرو بهرغم اینکه فعل «أَتى» از نظر صیغه و زمان صرفی بر زمان گذشته، و از نظر بافت و سیاق کلام بر زمان آینده دلالت دارد، اما برخلاف نظر برخی از صاحبنظران، هیچ یک از آن دو دلالت را نادیده نمی گیریم، چرا که اگر منظور تنها دلالت سیاقی فعل بود، قطعاً از تعبیر «سیأتی أمر الله» استفاده می شد. در عین حال با توجه به سیاق و قرینه موجود نمی توان پذیرفت که فعل «أَتى» بر زمان گذشته ای دلالت دارد که به وقوع پیوسته و پایان یافته است، بلکه میبایست به جمع میان دو دلالت صرفی و سیاقی در فعل «أَتى» قائل شد؛ چرا که منظور از بهکارگیری فعل «أَتى» در زمان آینده ای که متضمن دلالت فعل ماضی نیز می باشد، همان «قطعیت» و «حتمیت» وقوع فعل است. گویی که مقصود آیه، بیان وقوع حتمی و قطعی عبارت «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» در زمان آینده است. یعنی «الأمر الموعود به بمنزله الآتی المتحقق من حیث إنه واجب الوقوع» (بیضاوی، ۳/۲۱۹). به طوری که در قطعیت، همچون فعلی است که در گذشته اتفاق افتاده و نمی توان به وقوع آن شک داشت.
این ترفند زبانی و کلامی را می توان به وفور در سیاق و بافت آیات قرآنی مشاهده نمود، به طوری که زمان فعل از روند و سیر طبیعی و معمول موجود در کلام خارج، و به صیغه و زمان دیگری بیان می شود. مانند تعبیر از اتفاقی که در گذشته صورت پذیرفته و پایان یافته است، به وسیله فعل مضارع. و یا بهکارگیری فعل ماضی جهت تعبیر از عملی که در آینده اتفاق خواهد افتاد. چنین تغییر و تحولات و جانشینی ها و خروج از روند معمول کلام، ذهن را به سوی سؤال از انگیزه و هدف قرآن کریم از این پدیده صرفی ـ بلاغی سوق می دهد.
در حقیقت این دوگانگی و تعارض در سطح «روساخت» افعال، ما را به چالش و در نهایت تعامل با متن، با هدف رسیدن به «ژرف ساخت» آن هدایت می کند. به بیان دیگر، بدیهی است که هر گونه تغییر و تحول در «روساخت» یک متن ادبی نشان از تغییر در «ژرف ساخت» آن دارد و راهنمایی است جهت هدایت خواننده به سوی آن تغییر و تحول در معنا و ژرف ساخت سخن؛ چرا که واژگان و عبارات، قالب و نمود ظاهری و مادی معنا و اندیشه صاحب سخن است.
«ابن اثیر» در خصوص اصل جایگزینی افعال و بلاغت آن چنین میگوید:
«بدان که قطعاً در تغییر و دگرگونی واژگان از صیغهای به صیغه دیگر، ویژگی و غرض خاصی نهفته که موجب این جایگزینی و جابهجایی شده است. و جز عالم به فصاحت و بلاغت و آگاه از اسرار و رموز آن، کسی بدان راه نبرد. این شیوه سخن را در هر کلامی نتوان یافت؛ چرا که یکی از دشوارترین و دقیقترین و پیچیدهترین فنون علم بیان است.» (ابن اثیر، ۲/۱۹۳-۱۹۴)
البته لازم به ذکر است که پارهای از افعال در قرآن خالی از زمان میباشند. مانند «کان» در آیاتی که بیانگر صفات خداوندی میباشد. در واقع فعل «کان» در چنین تعابیری به صفات الهی معنای ازلیت میبخشد؛ یعنی خداوند از ازل چنین بوده است و زمان در آن ملحوظ نیست (قرشی، ۶/۱۶۹) و اصولاً فرایند جایگزینی در چنین حالتی رخ نداده است. اما در این تحقیق تلاش شده تا به حالات مختلف جانشینی افعال در آیات قرآنی پرداخته شود و با توجه به سیاق آیات، پرده از راز این جابهجایی ها و جایگزینی ها برداشته شود.
در بررسی آیات قرآنی میتوان شش حالت در تغییر و جانشینی افعال مشاهد نمود.
۱- جایگزینی فعل ماضی به جای فعل مضارع
۲- جایگزینی فعل ماضی به جای فعل امر
۳- جایگزینی فعل مضارع به جای فعل ماضی
۴- جایگزینی فعل مضارع به جای فعل امر
۵- جایگزینی فعل امر به جای فعل ماضی
۶- جایگزینی فعل امر به جای فعل مضارع
در این حالت فعل ماضی جایگزین فعل مضارع می گردد. نحویان در مقابل چنین ساختار و جایگزینی دو دیدگاه دارند. برخی عطف فعل ماضی بر فعل مضارع را به طور مطلق جایز و بلامانع می دانند. از جمله «رضی الدین استرآبادی» که در کتاب خود «شرح کافیه» می گوید:
«برخلاف عقیده عدهای، فعل ماضی بر فعل مضارع و بر عکس (مضارع بر ماضی) عطف می-شود. مانند آیه مبارکه (وَ الَّذینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ وَ أَقامُوا الصَّلاهَ)(اعراف/۱۷۰) و همین طور آیه شریفه (إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا وَ یَصُدُّون) (حج/۲۵).» (استرآبادی، ۳/۸۷)
گروه دوم از نحویان در چنین حالتی به تأویل فعل ماضی می پردازند تا با فعل مضارع و سیاق عبارات هماهنگ و همسو شود. از جمله «سیوطی» که شرح صحت عطف ماضی بر مضارع یا عکس آن را «اتحاد در تأویل» میداند. بدین صورت که فعل ماضی در معنا بر آینده دلالت کند تا بتوان آن را به مضارع عطف نمود. یا اینکه فعل مضارع بر گذشته دلالت داشته باشد تا عطف آن بر ماضی صحیح باشد. وی همچنین همین مطلب را از «سهیلی» نقل میکند که عطف بین فعل و اسم که شبه فعل نباشد، و عطف دو فعل که در دلالت بر زمان اختلاف داشته باشند، جایز نیست. (سیوطی، /۵/۲۷۱)
علاوه بر «سیوطی» و «سهیلی» که قائل به تأویل یکی از فعلهای ماضی یا مضارع جهت صحت عطف آیات مبارکه بودند، میتوان به «ابوحیان اندلسی» ، «فراء» و «ابوالبقاء عکبری» نیز اشاره نمود. مانند (وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَهً وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً*وَ عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ صَفًّا)(کهف/۴۷-۴۸)؛ یعنی «و نحشرهم و یعرضون» (ابوحیان اندلسی، ۷/۱۶۷). و همچنین آیه مبارکه(إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَهً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعینَ) (شعراء/۴)؛ یعنی «فتظل». (فراء، ۲/۲۷۶؛ عکبری، ۱/۲۸۷؛ ابوحیان اندلسی، ۸/۱۴۰)
اما به نظر نگارندگان، تأویل یکی از افعال به زمان فعل دیگر تنها توجیه و تعلیلی نحوی دارد تا بتوان عطف ماضی بر مضارع یا مضارع بر ماضی را صحیح دانست. و به طور قطع و یقین، قرآن کریم از جایگزینی هر یک از زمانهای فعل به جای دیگری، نکته و معنای خاصی را قصد نموده است. در غیر این صورت، مثلاً در آیه ۴ سوره شعراء، عبارت موجود به صورت «إن نشأ ننزل علیهم من السماء آیه فتظل أعناقهم لها خاضعین» نازل می شد. و یا آیات ۴۷و۴۸ سوره کهف به شکل «و یوم نسیر... و نحشرهم ... و یعرضون» بیان می شدند.
بنابراین می توان گفت که در حقیقت نیازی به تأویل یکی از فعلها به زمان فعل دیگری نیست، و یا حداقل اینکه این تأویل تنها گام نخستین در پی بردن به معنا و مقصود «جایگزینی» فعل است و بیتردید نکته ای بلاغی در ورای این تغییر وجود دارد که از دقت در سیاق و بافت کلام میتوان به آن دست یافت. به عنوان نمونه در آیه مبارکه (وَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ وَ کُلٌّ أَتَوْهُ داخِرینَ)(نمل/۸۷).
در این آیه شریفه از فعل مضارع به فعل ماضی عدول شده است، به طوری که فعل ماضی «فَزِعَ» جایگزین فعل مضارع «یفزع» گشته، در حالی که بنا بر مقتضای ظاهر آیه، می بایست از فعل «فیفزع» استفاده میشد؛ چرا که این فعل دلالت بر امری دارد که هنوز اتفاق نیفتاده است، بلکه متعلق به زمانی در آینده، یعنی روز قیامت دارد. تغییر زمان فعل و جایگزینی ماضی به جای مضارع در بافت این آیه، همچون وقوع فعل ماضی، بر سرعت تحقق فعل در آینده دلالت دارد. گویی قرآن کریم در این آیه از حادثهای صحبت می کند که در زمان گذشته به وقوع پیوسته است (زمخشری، ۳/۳۸۶). علاوه بر این می توان گفت که علاوه بر سرعت وقوع فعل، این تغییر و جایگزینی بر بعث و نشور (حشر و رخداد روز قیامت) نیز تأکید دارد.
«ابن اثیر» در شرح این آیه چنین می گوید:
«فایده خبر از آینده با فعل ماضی این است که هرگاه حادثه ای که هنوز اتفاق نیفتاده و در آینده رخ خواهد داد، به وسیله فعل ماضی بیان شود، در واقع وقوع آن فعل بسی مؤکدتر و چنین بیانی بسیار بلیغ تر است؛ چرا که فعل ماضی بر امری دلالت دارد که اتفاق افتاده و حاصل شده است. این نوع ساختاره زمانی به کار برده می شود که وجود آن فعل در آینده بسیار باعظمت و باشکوه باشد.» (ابن اثیر، ۲/۱۹۸)
فعل مضارع «یُنْفَخُ» نیز بر تصویرسازی حادثهای (روز قیامت) در زمان حال دلالت دارد که در آینده اتفاق خواهد افتاد. به طوری که گویی این تصویر هم اکنون در مقابل دیدگان نظارهکنندگان است. ازاینرو همان گونه که در حالت سوم بیان خواهد شد که گاهی فعل مضارع جایگزین فعل ماضی میگردد تا فعلی را که در گذشته اتفاق افتاده و پایان پذیرفته است، برای مخاطبان در زمان حال به تصویر بکشد؛ در این آیه نیز فعل مضارع، فعلی را که در آینده اتفاق خواهد افتاد، در زمان حال تصویرسازی کرده است.
بنابراین در این آیه شریفه با دو فعل مضارع «یُنْفَخُ» و ماضی «فَزِعَ» روبهرو هستیم که هر دو جهت اخبار از آینده به کار گرفته شدهاند، اما دلالت و بلاغت آن دو با یکدیگر تفاوت دارد. فعل مضارع «یُنْفَخُ» جهت تصویرسازی فعلی که در آینده اتفاق خواهد افتاد، در زمان حال استفاد شده و فعل ماضی «فَزِعَ» بر تحقق وقوع آن فعل در آینده تأکید دارد.
مثال دیگر در این خصوص آیات مبارکه(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبینٍ*إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشیدٍ*یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ)(هود/۹۶-۹۸) می باشد. در بافت این آیات شاهد تحول از فعل مضارع «یَقْدُمُ» به فعل ماضی «أَوْرَدَهُم» می باشیم که اگر مطابق با مقتضای ظاهر آیه بیان می-گشت، عبارت به شکل «سیقدم قومه یوم القیامه و سیوردهم النار» در می آمد. چرا که در این آیه سخن از امری است که در زمان آینده، یعنی روز قیامت اتفاق خواهد افتاد. ازاینرو جایگزینی فعل ماضی «أورد» به جای فعل مضارع «یُورد» علاوه بر اینکه بیانگر قطعیت و تأکید وقوع فعل در آینده می باشد، بهخاطر همراه بودن با حرف عطف «فاء»، بر سرعت فعل، یعنی «وارد ساختن آنها در آتش جهنم» نیز دلالت میکند که در آن نوعی تهدید و ایجاد ترس و وحشت نیز نهفته است. حتی میتوان این دلالت و معنا را نیز بر نکات مذکور افزود که تعبیر از مضارع به ماضی در این آیه، به این مطلب اشاره دارد که فرعون نه تنها در آینده و قیامت، بلکه پیش از این و در همین دنیا نیز قوم و پیروانش را وارد آتش ساخته است. ازاینرو در این حالت می توان دلالت صرفی فعل «أورد» که بیانگر زمان گذشته است، و نیز دلالت سیاقی آن را که بر آینده دلالت دارد، برداشت نمود.
گاهی نیز جایگزینی فعل ماضی به جای فعل مضارع بر این نکته بلاغی اشاره دارد که مفهوم فعل ماضی پیش از فعل مضارع اتفاق خواهد افتاد. مانند آیه مبارکه (وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَهً وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً)(کهف/۴۷). در این آیه بعد از فعل مضارع «نُسَیِّرُ»، از فعل ماضی «حَشَرْناهُمْ» استفاده شده است تا نشان دهد که محشور و مبعوث ساختن آنان در روز قیامت، پیش از به حرکت درآوردن کوهها و بروز و ظهور زمین اتفاق خواهد افتاد تا آنان نیز شاهد و ناظر آن اتفاقات شگرف و عظیم باشند؛ گویی آیه چنین بیان شده است: «و حشرناهم قبل ذلک». (زمخشری، ۲/۷۲۶)
نمونه دیگر، آیه مبارکه (وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فی کُلِّ أُمَّهٍ شَهیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِکَ شَهیداً عَلى هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَهً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمین)(نحل/۸۹) می باشد که در آن، سخن از برانگیختن انبیا و فرستادگان الهی جهت شهادت دادن در میان قومشان است. در این آیه توجه و عنایت خاصی به پیامبر اسلام۶شده است، به طوری که «الله» تبارک و تعالی وی را شاهد بر تمام امتها قرار خواهد داد (آلوسی، ۷/۴۵۰). چرا که مفهوم «وَ جِئْنا بِکَ شَهیداً» پیش از مفهوم «نَبْعَثُ فی کُلِّ أُمَّهٍ شَهیداً» به وقوع خواهد پیوست. قرینه و نشانه دیگر در توجه و عنایت خاص به پیامبر اسلام۶، عدول از «غیبت» (شهیداً) به هنگام سخن از پیامبران دیگر، به «خطاب» (جِئْنا بِکَ) به هنگام سخن از پیامبر اسلام۶است. و همین طور جایگزین سازی واژه «مجیء» به جای واژه «بعث» که ترجیح «جئنا بک» بر «بعثنا» دلالت بر کمال توجه و عنایت به پیامبر۶دارد.
این موارد علاوه بر جایگزینی فعل ماضی «جِئْنا بِکَ» به جای فعل مضارع «نجیء بک»، همگی نشانگر برتری پیامبر اسلام۶بر دیگر انبیای الهی است، و اینکه شهادت او به شهادت آنان فضیلت دارد. به همین دلیل پیامبر اسلام پیش از آنکه دیگر انبیا به عنوان شاهد بر قومشان برانگیخته شوند، به عنوان شاهد آورده خواهد شد (طبل، /۱۰۰). بنابراین جایگزینی فعل ماضی به جای فعل مضارع در سیاق این آیه دلالت بر سبقت فعل ماضی (جِئْنا بِکَ) بر فعل مضارع «نَبْعَثُ» دارد؛ یعنی «و جئنا بک شهیداً قبل أن نبعث فی کلّ أمه شهیداً علیهم».
بنابراین همچنان که در نمونههای اخیر ملاحظه شد، میتوان نتیجه گرفت در آیات بسیاری از قرآن کریم آن گاه که سخن از قیامت و اوصاف و احوال آن به میان میآید، خداوند حکیم از افعال ماضی که از نظر دلالت صوری و معنای دستوری بر گذشته اشاره دارند، استفاده نموده، حال آنکه قیامت هنوز رخ نداده است. به نظر میرسد چنین نگاهی ناشی از تجربیات انسانی و وابسته بودن انسان به بعُد زمان و مکان باشد، در حالی که حقیقت آن است که نمیتوان خداوند و افعال او را مقید به زمان دانست، ازاینرو مفاهیمی همچون زمان و مکان در خصوص خداوند و افعال او معنا ندارد.
در برخی موارد نیز فعل ماضی جایگزین فعل مضارع شده تا بر «رغبت و تمایل در وقوع آن فعل» دلالت داشته باشد. مانند آیه مبارکه(یَسْئَلُونَکَ ماذا یُنْفِقُونَ قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ فَلِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبینَ وَ الْیَتامى وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلیمٌ)(بقره/۲۱۵). در این آیه کریمه از فعل مضارع «یُنْفِقُونَ» به فعل ماضی «أَنْفَقْتُمْ» تغییر و جایگزینی رخ داده که بر اساس سیاق و بافت معمول آیه، میبایست به شکل «یسألونک ماذا ینفقون، قل ما تنفقون ...» می آمد. چرا که جواب سؤال «ماذا یُنْفِقُونَ» به شکل ساختار شرط آمده است، و ساختار شرط بر آینده اقتضا و دلالت دارد. به همین خاطر نیز نحویان آن را به مضارع و مستقبل تأویل می کنند. اما هدف و دلالت بلاغی کاربرد فعل ماضی در این آیه، هرچند که بر آینده دلالت دارد، بیان محتمل الوقوع به شکل حتمی الوقوع است (سامرائی، ۴/۵۶)؛ یعنی عمل انفاق کردن که هنوز اتفاق نیفتاده و محتمل الوقوع است، به شکل عملی که صورت پذیرفته است و حتمی الوقوع می باشد، بیان شده تا در حقیقت، شدت و میزان بالای رغبت و گرایش در وقوع آن عمل (انفاق) بیان شود.
«ابن جنی» می گوید:
«همچنین در عبارت «إن قمتَ قمتُ» الفاظ به صورت ماضی (گذشته) بیان شده، اما در معنا بر مضارع (مستقبل) دلالت دارد. یعنی در تعبیر از معنا و مفهومی که وقوع آن محتمل و مورد تردید است، از لفظ ماضی که قطعیت و حتمیت را نشان میدهد، استفاده شده که گویی آن عمل اتفاق افتاده، نه اینکه مورد انتظار و محتمل باشد.» (ابن جنی،۳/۱۰۵)
بنابراین کارکرد فعل شرط «أَنْفَقْتُمْ» که به صورت فعل ماضی آمده، ولی در معنا بر زمان آینده دلالت دارد، بیان میل و علاقه گوینده در وقوع فعل «انفاق» و تشویق و تحریض مخاطبان به انجام آن است، به طوری که گویی این عمل از آنان سر زده و دیر زمانی نیز از انجام آن گذشته و اکنون در آیه از آن رخداد خبر داده می شود.
گاهی نیز بر عکس آیه قبل، جایگزینی فعل ماضی به جای فعل مضارع، بر رغبت و علاقه گوینده در عدم انجام و وقوع فعل مورد نظر و تشویق مخاطبان به دوری از آن دلالت دارد. مانند آیه مبارکه (وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمیدٌ)(لقمان/۱۲). در این آیه عدول از فعل مضارع «یَشْکُرُ» به فعل ماضی «کَفَرَ» بیانگر نفرت متکلم نسبت به وقوع فعل «کَفَرَ» و بر حذر داشتن مخاطبان از انجام آن و تشویق بر ترک آن است.
ناگفته نماند که فعل های مضارع «یُنْفِقُونَ» و «یَشْکُرُ» در دو آیه اخیر بر تجدد و استمرار فعلهای «انفاق» و «شکر» و تشویق انجام پیاپی و چندین بار آنها نیز دلالت دارند. فخر رازی در تفسیر آیه ۱۲ سوره لقمان می نویسد:
«در این آیه از عمل «شکر» با فعل مضارع و از عمل «کفر» با فعل ماضی تعبیر شده است، هرچند که اگر فعل شرط ماضی باشد، باز در معنا بر مضارع دلالت دارد. مانند عبارات «مَنْ دَخَلَ داری فَهُو حرّ» و «مَنْ یَدْخُل داری فَهُو حرّ»۱. اما باید گفت که این جایگزینی به نکته ای اشاره دارد و آن اینکه شایسته است «شکر» به خاطر تکرار نعمتهای الهی در هر زمان تکرار شود. ازاینرو هر کس «شکر» بهجای می-آورد، باید همیشه بر این کار مداومت داشته باشد. و شایسته است که «کفر» قطع و پایان پذیرد. بدین خاطر هر کس کفر ورزید باید بلافاصله آن را قطع کرده و پایان دهد.» (فخر رازی، ۲۵/۱۴۶)
مانند آیه مبارکه (وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَهً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهیمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهیمَ وَ إِسْماعیلَ أَنْ طَهِّرا بَیْتِیَ لِلطَّائِفینَ وَ الْعاکِفینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ) (بقره/۱۲۵). در این آیه ابتدا از فعل ماضی «جَعَلْنَا» به فعل امر «اتَّخِذُوا» و سپس مجدداً از فعل امر به فعل ماضی «عَهِدْنا» عدول شده است:
«جَعَلْنَا» «اتَّخِذُوا» «عَهِدْنا»
ازاینرو فعل ماضی «جَعَلْنَا» به عنوان اصل و اساس، و فعل امر «اتَّخِذُوا» نسبت به آن، خروج از اصل و معیار به شمار می آید. از طرف دیگر فعل امر «اتَّخِذُوا» نسبت به فعل ماضی «عَهِدْنا» اصل در نظر گرفته میشود، و سپس در فعل «عَهِدْنا» نسبت به آن، از اصل عدول شده است.
فعل امر «اتَّخِذُوا» در این آیه و عبارات، نقطه تمرکز و عطف برای خواننده است که توجه و عنایت او را به خود جلب می کند. به اعتقاد زمخشری، در این عبارات یک فعل ماضی حذف شده که تقدیر آن «قلنا» میباشد؛ یعنی «و قلنا اتخذوا»، تا فعل «اتَّخِذُوا» از مخالفت با دیگر افعال آیه خارج شده، و نیز میان افعال موجود هماهنگی و تناسب ایجاد گردد. (زمخشری، ۱/۱۸۵)
در واقع حتی بر اساس نظر زمخشری باز فعل امر «اتَّخِذُوا» مرکز ثقل و توجه آیه خواهد بود تا خواننده در برابر آن توقف کرده و در معنای آن تأمل نماید. سپس سیاق آیه به روند پیشین خود بازگشته و فعل «عَهِدْنا» به شکل ماضی آمده است.
به کارگیری فعل مضارع به جای فعل ماضی را می توان به دو نوع تقسیم کرد: در نوع اول فعل مضارع بر عملی در گذشته دلالت می کند که انجام پذیرفته و پایان یافته است، و نوع دوم فعل مضارع جهت بیان عملی که در زمان حال یا آینده اتفاق می-افتد، استعمال می شود. (ابن اثیر، ۲/۱۹۴)
در نوع اول که فعل مضارع بر امری دلالت دارد که در گذشته صورت گرفته است، به تصویر کشیدن و تجسم نمودن چگونگی اتفاق افتادن فعل در زمان گذشته منظور میباشد؛ به طوری که گویی آن عمل در حال حاضر و در مقابل دیدگان خوانندگان در حال به وقوع پیوستن است. ابن اثیر می گوید:
«بدان که به کارگیری فعل مضارع جهت تعبیر از عملی در گذشته، بسیار بلیغتر و رساتر از به کارگیری فعل ماضی است؛ چرا که فعل مضارع زمان حال را که فعل در آن اتفاق می افتد، بیان داشته و آن تصویر را زنده می کند، گویی شنونده سخن، آن را مشاهده می نماید. حال آنکه فعل ماضی چنین قابلیتی ندارد.» (همان)
زمخشری نیز در تفسیر آیه مبارکه (وَ اللَّهُ الَّذی أَرْسَلَ الرِّیاحَ فَتُثیرُ سَحاباً فَسُقْناهُ إِلى بَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَحْیَیْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها کَذلِکَ النُّشُور)(فاطر/۹)، از تعبیر «حکایت حال» در بلاغت جانشینی فعل مضارع از فعل ماضی استفاده می کند و می نویسد:
«اگر سؤال کنی چرا فعل «تُثیرُ» به زمان مضارع استفاده شده است، در حالی که فعل-های قبل و بعد از آن ماضی می باشند، میگویم: دلیل این امر حکایت حالتی است که بادها ابرها را برمی انگیزند، تا این تصویر شگفت که بر قدرت الهی دلالت دارد، به تصویر کشیده شود.» (زمخشری، ۳/۶۰۱)
بنابراین استفاده از فعل مضارع در این حالت که خارج از روش معمول و سیاق کلام است، به ظهور دو حالت منجر می گردد: یکی دلالت صرفی فعل که بر زمان حال یا آینده دلالت دارد، و دیگری دلالت سیاقی فعل که اشاره به زمان گذشته میکند. جمع میان این دو زمان به ایجاد زمانی منجر میگردد که میتوان به آن «گذشته حاضر» اطلاق نمود. این زمان همچنان که بیان شد، فعلی را که در گذشته اتفاق افتاده، به زمان حاضر میآورد و در مقابل دیدگان شنونده یا خواننده کلام به تصویر میکشد؛ گویی که آن فعل هم اکنون در حال جریان است و یا دوباره در حال وقوع و تکرار است.
«سکاکی» این نوع جایگزینی را بر اساس اقتضای سیاق و مقام، یک اصل بلاغی ثابت میداند و می گوید:
«انتقال از فعل ماضی به مضارع روشی است که بلغا به هنگام اقتضای مقام در پیش می گیرند.» (سکاکی، /۲۴۷)
این روش بیان در آیات بسیاری از قرآن کریم به چشم می خورد که از جنبه های زیباشناختی کلام وحی به شمار می رود، به طوری که قرآن تصویری را که در اعماق تاریخ فرو رفته، فرا می خواند تا در مقابل دیدگان مخاطبین مشهود گردد. از جمله در آیه مبارکه (لَقَدْ أَخَذْنا میثاقَ بَنی إِسْرائیلَ وَ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمْ رُسُلاً کُلَّما جاءَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُهُمْ فَریقاً کَذَّبُوا وَ فَریقاً یَقْتُلُونَ)(مائده/۷۰).
همچنان که ملاحظه می شود، در این آیه سیاق افعال بر کاربرد فعل ماضی بنا نهاده شده (أخذنا، أرسلنا، جاءهم و کذبوا)، اما به یکباره از فعل ماضی به ویژه فعل «کَذَّبُوا»، به فعل مضارع «یَقْتُلُونَ» منتقل شده است. بنا بر سیاق آیه، می بایست از تعبیر «فریقاً کَذَّبوا و فریقاً قَتَلوا» استفاده می شد. این جانشینی فعل مضارع به جای فعل ماضی با هدف تصویرسازی و تجسّم فعل «قتل» در اذهان و دیدگان مخاطبین صورت پذیرفته است. زمخشری در این باره می گوید:
«از فعل «یَقْتُلُونَ» جهت حکایت حالت گذشته استفاده شده تا شدت ناخوشایندی و کراهت «قتل» بیان، و آن حالت بسیار ناپسندیده در زمان حال نیز به تصویر کشیده شود، تا در نهایت تعجب مخاطبین را از این عمل برانگیزد. (زمخشری، ۱/۶۶۳)
همین حالت را در آیه شریفه (أَفَکُلَّما جاءَکُمْ رَسُولٌ بِما لاتَهْوى أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَریقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَریقاً تَقْتُلُون)(بقره/۸۷) نیز شاهد هستیم. یعنی به جای فعل «قَتَلتُم»، از فعل «تَقتُلون» استفاده شده است. موضوع این آیه نیز مانند آیه قبل، مسأله تکذیب پیامبران از سوی قوم بنیاسرائیل و به قتل رساندن آنان است. بهکارگیری فعل مضارع «تقتلون» نیز به منظور به تصویر کشیدن و حاضر نمودن دوباره عمل ناپسندیده «قتل» در مقابل دیدگان مخاطبین میباشد، با این تفاوت که در آیه قبل (مائده/۷۰)، از صیغه غایب، یعنی «یقتلون» استفاده شده، حال آنکه در این آیه، صیغه مخاطب، یعنی «تقتلون» آمده است، که این امر خود علاوه بر تصویرسازی مجدد در زمان حال، بر استمرار این عمل نیز اشاره دارد. به عبارت دیگر، صیغه مخاطب در فعل «تقتلون» به این نکته اشاره دارد که عمل قتل انبیا در میان قوم یهود از گذشته تا زمان حاضر استمرار داشته است. گویی که این انگیزه و گرایش به قتل پیامبران، از اجداد و نیاکان آنان به نوادگان و نسلهای کنونی ایشان سرایت پیدا کرده، ازاینرو قرآن کریم از تعبیر «تقتلون» استفاده نموده است. گروهی از آنان پیامبران را دروغ انگاشته و به آنان نسبت دروغ دادند، و گروهی دیگر به قتل آنان پرداختند که اکنون نیز این عمل در میان آنان ادامه دارد؛ یعنی گروهی از شما نیز در حال حاضر قصد قتل پیامبر اسلام۶را دارید. (ابوحیان اندلسی، ۱/۴۸۳)
اما در آیه اول که از صیغه غایب «یقتلون» استفاده شده، تنها تصویرسازی «قتل» مراد است؛ چرا که این عمل به مخاطبین زمان نزول نسبت داده نشده، بلکه فاعل آن در واقع به همان آبا و اجدادشان بازمیگردد. اما در آیه دوم همچنان که بیان شد، علاوه بر تصویرسازی «قتل»، از آنجا که فاعل آن قوم یهود زمان نزول آیه میباشند، نسبت دادن این عمل به آنان نیز مراد آیه است.
اما آیه سوم در این خصوص، آیه مبارکه (وَ إِذا قیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا وَ یَکْفُرُونَ بِما وَراءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ)(بقره/۹۱) است. در این آیه نیز فعل مضارع «تَقْتُلُونَ» مخالف با مقتضای سیاق آیه آمده است؛ چرا که در ادامه آیه قید زمان «مِنْ قَبْلُ» که بر گذشته دلالت دارد، زمان فعل را به گذشته بازگردانده است. ازاینرو فعل «تَقْتُلُونَ» اساساً بر زمان گذشته دلالت دارد. یعنی «قتل» انبیا در گذشته اتفاق افتاده است. اما قرآن کریم نوادگان بنیاسرائیل را که در زمان پیامبر اکرم۶زندگی می کنند، مورد خطاب قرار میدهد و می گوید: «فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ»؛ حال آنکه چنانکه گفته شد، قتل در زمان گذشته و از سوی اجداد آنان سر زده است.
این گونه تعبیر ناشی از بلاغت قرآن کریم است. به طوری که فعل «تَقْتُلُونَ» از سویی صحنههای گذشته قتل انبیا در میان بنیاسرائیل را در زمان حاضر به تصویر میکشد، و از سوی دیگر، استمرار این حادثه را در زمان حاضر نیز بیان میدارد و به این نکته اشاره می کند که شما نیز از همان نسل و دودمان هستید و دنبالهرو نیاکان خود می باشید.
اما قید «مِنْ قَبْلُ» در این آیه دارای دو دلالت و معناست. اول اینکه زمان حقیقی فعل «قتل» را که گذشته است، نشان می دهد؛ یعنی فعل «تَقْتُلُونَ» را از دلالت صرفی (حال و آینده) به دلالت سیاقی و بافتی آن (گذشته) برمی گرداند. و دلالت دوم آن، بیان این امر است که به قتل رساندن پیامبران در گذشته و در حق پیامبران پیشین بوده است. اما در مورد پیامبر اسلام۶هرگز نخواهید توانست او را به قتل رسانید؛ چرا که الله تعالی حافظ و پاسدار اوست؛ یعنی شما در گذشته پیامبران خدا را می کشتید، اما اکنون خیر! (بیضاوی، ۱/۹۳)
بنابراین در این آیه ابتدا فعل «تَقْتُلُونَ» به تصویرسازی قبح عمل آنان و استمرار آن اشاره دارد، سپس قید «مِنْ قَبْلُ» پاسخی است به نیت شوم ایشان و بیان محال بودن اینکه بتوانند پیامبر اسلام۶ را نیز به قتل برسانند.
با توجه به مطالب بیان شده، میتوان چنین نتیجه گرفت که فعل «یَقْتُلُونَ» ـ به صیغه غایب ـ بر تصویر دوباره به قتل رساندن انبیای بنی اسرائیل جهت بیان شدت قبح عملشان دلالت دارد، و فعل «تَقْتُلُونَ» ـ به صیغه مخاطب ـ علاوه بر اینکه بر تصویرسازی و بیان کراهت عملشان دلالت دارد، به استمرار و تجدد عمل «قتل» توسط فرزندان و نوادگان در زمان رسول الله۶ نیز اشاره میکند، و قید «مِنْ قَبْلُ» آنان را از این عمل بسیار قبیح ناامید کرده و محال بودن آن را گوشزد مینماید.
این جایگزینی ها، گوشه ای از بلاغت و اعجاز بیانی قرآن کریم را به تصویر میکشد که چگونه با تصرف در زمان افعال و جابهجایی در بهکارگیری آنها، به بیان مقاصد و اهداف خود میپردازد.
گاهی نیز فعل مضارع منفی جانشین فعل ماضی منفی میشود که در این صورت، تأکید نفی را افاده میکند و نه تصویرسازی آن رخداد و حادثه که در مضارع مثبت شاهد آن هستیم. ابن جنی در این باره میگوید:
«در عبارتی همچون «لم یقم زید» از فعل مضارع استفاده شده است، هرچند که معنای آن ماضی است. دلیل آن نیز به مقدم بودن مضارع بر ماضی باز میگردد. به این اعتبار که اصل در حوادث و افعال، معدوم بودن آنها و سپس اتفاق افتادنشان در آینده است. بنابراین مضارع به دلیل اینکه هنوز اتفاق نیفتاده، معدوم است. اما ماضی اتفاق افتاده و پایان پذیرفته است. ازاینرو اگر مضارع که از این حیث اصل است نفی شود، بالطبع ماضی که فرع میباشد، به نفی اولیتر است.» (ابن جنی، ۳/۱۰۵)
که با این حساب، در این نوع نفی، تأکید وجود دارد.
با توجه به این نکته میتوان به راز جایگزینی فعل مضارع منفی به جای ماضی منفی در آیه مبارکه(وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَکانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُون) (مؤمنون/۷۶) پی برد. بر اساس سیاق موجود انتظار میرفت که این آیه به عبارت «وما تضرعوا» ختم شود. دلیل این جایگزینی را شاید بتوان در این نکته دانست که تعبیر از خضوع به واژه «تضرع»، حالتی بالاتر از تعبیر به «استکانه» را نشان میدهد؛ چرا که «تضرع» بیانگر نوعی از تلاش و کوشش و پناه بردن به سوی خداوند متعال است. و نفی «استکانه» که در مرتبهای پایینتر قرار دارد، بالطبع تأکیدی است بر نفی کوچکترین «تضرع» از جانب آنان که مرتبهای بالاتر از «استکانه» را دارا میباشد. به همین جهت نیز سیاق آیه از ماضی منفی به مضارع منفی گردش داشته است، چرا که مضارع منفی بار تأکیدی بیشتری را نسبت به ماضی منفی دارد.
ابن عاشور در این باره می گوید:
«بهکارگیری صیغه مضارع در فعل «یَتَضَرَّعُون» بر تجدد نفی تضرع دلالت دارد. و «تجدد نفی» بهمعنای تکرار و استمرار آن میباشد که نوعی تأکید است. گویی که سیاق عبارت بیانگر تعبیر «ما تضرعوا، و ما تضرعوا و ما تضرعوا ...» می باشد و در نتیجه از تعبیر «وَ مَا یَتَضَرَّعُون» استفاده شده است.» (ابن عاشور، ۱۸/۱۰۱)
آلوسی نیز مقصود از جانشینی فعل مضارع به جای فعل ماضی در این آیه را چنین شرح می دهد:
«در بیان مفهوم تضرع از فعل مضارع استفاده شده تا استمرار و دوام افاده شود، و منظور از استمرار و دوام، دوام نفی است و نه نفی دوام.» (آلوسی، ۱۸/۵۶)
بنابراین می توان چنین نتیجه گرفت که فعل مضارع «وَ مَا یَتَضَرَّعُون» بر خلاف انتظار و اقتضای سیاق آیه، جایگزین فعل ماضی «ماتضرعوا» شده تا بر نفی کوچکترین حالت تضرع آنان تأکید کند. به طوری که اگر از تعبیر «ما تضرعوا» استفاده میشد، گویی این معنا به مخاطبین القا می شد که آنان جهت رفع بلا و عذاب تضرع داشته اند، اما آنچنان که باید و شاید، تضرع نکرده اند.
گاهی نیز جایگزینی فعل مضارع به جای فعل ماضی بر تجدد و استمرار فعل در طول زمان دلالت دارد، و آن هنگامی است که فعل مضارع بر عملی دلالت کند که در زمان حال یا آینده اتفاق میافتد؛ یعنی نوع دوم از جایگزینی فعل مضارع به جای فعل ماضی. مانند آیه شریفه (الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)(رعد/۲۸)، که در آن فعل مضارع «تَطْمَئِنُّ» بر تجدد و استمرار اطمینان و آرامش دلالت دارد، و اینکه هیچ شک و تردیدی در این امر راه ندارد (ابن عاشور، ۱۳/۱۳۸). و اگر بر اساس روند و سیاق آیه از فعل ماضی «اطمأنت» استفاده میشد، هرگز چنین معنایی از آن قابل برداشت نبود. اما قرآن کریم در این آیه به زیبایی و هنرمندی هرچه تمامتر، این نکته را گوشزد میکند که اهل ایمان، چه در زمان گذشته و چه در زمان حال و چه در آینده، دارای آرامش خاطر و درون میباشند.
دلالت بر گذشته از صیغه سیاقی فعل «تَطْمَئِنُّ» بر میآید که بر اساس سیاق آیه، زمان بر گذشته دلالت دارد، و دلالت بر زمان حال و آینده از صیغه صرفی فعل «تَطْمَئِنُّ» که مضارع می باشد، بر میآید. در حالی که در آیه برای بیان مفهوم «ایمان آوردن»، از فعل ماضی استفاده شده تا قطعیت حصول آن بیان شود. ازاینرو ایمان آنان همچون تحقق و ثبوت فعل ماضی، ثابت و محقق است.
همین طور آیه مبارکه (وَ الَّذینَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاهَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَهً وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَهِ السَّیِّئَهَ أُولئِکَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّار)(رعد/۲۲). در این آیه نیز فعل مضارع «یَدْرَؤُنَ» برخلاف سیاق آیه، جایگزین فعل ماضی «درؤوا» شده است تا بر تجدد و استمرار دلالت کند و بر «دفع بدیها با خوبیها» تأکید کند؛ چرا که مردم به شکلهای مختلف در معرض بدیها و سیئات هستند و این آیه شریفه، داروی این درد را دفع بدیها به وسیله خوبیها می-داند. (همان، ۱۳/۱۲۹)
گاهی ابتدا فعل امر مورد استفاده قرار میگیرد، سپس از فعل امر به فعل مضارع عدول میشود تا بر اجرای آن امر تأکید و تشویق بیشتری شود. مانند آیات مبارکه (قُلْ مَنْ کانَ فِی الضَّلالَهِ فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا حَتَّى إِذا رَأَوْا ما یُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَهَ فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً*وَ یَزیدُ اللَّهُ الَّذینَ اهْتَدَوْا هُدى) (مریم/۷۵-۷۶). در این آیات ابتدا از فعل امر «فَلْیَمْدُدْ» استفاده شده، و در ادامه از فعل امر به فعل مضارع «یَزیدُ» به ترتیب زیر عدول شده است:
روساخت افعال: ژرف ساخت افعال:
«فَلْیَمْدُدْ» «یَزیدُ» «فَلْیَمْدُدْ» و لیزد
بنابراین اگر تمام آیه بر اساس مقتضای ظاهری بیان میشد، چنین میبود: «فلیمدد له الرحمن مداً ... ولیزد الله الذین اهتدوا هدی». در این حالت هر دو فعل (فلیمدد و لیزد) متضمن معنای دعا می شدند. اما در آیه از دو فعل مختلف (امر و مضارع) استفاده شده تا نشان دهد که مراد از فعل امر «فَلْیَمْدُدْ»، خبر است و نه انشا.
زمخشری میگوید:
«فعل «یَزیدُ» بر موضع و مفهوم فعل «فَلْیَمْدُدْ» معطوف است. چرا که فعل «فَلْیَمْدُدْ» به جای «خبر» آمده است، که تقدیر آن «و من کان فی الضلاله مدّ أو یمد له الرحمن و یزید» میباشد. در این صورت میان افعال موجود هماهنگی وجود خواهد داشت. ازاینرو فعل امر که دلالت بر طلب و انشا دارد، در موضع خبر آمده است؛ یعنی در لفظ دلالت بر طلب، اما در معنا دلالت بر خبر دارد. این جایگزینی ساختار انشایی به جای ساختار خبری جهت بیان مبالغه در تأکید وقوع آن فعل است، گویی که تحقق و وقوع آن امری است لازم و اجتناب ناپذیر.» (زمخشری، ۳/۳۸)
در این حالت فعل ماضی بیانگر وجود جمله خبری است و فعل امر بر وجود جمله طلبی دلالت دارد. و جایگزینی جمله طلبی یا انشایی به جای جمله خبری دارای نکته و دلالت بلاغی خاصی است. مانند آیه مبارکه (قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ وَ أَقیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ) (اعراف/۲۹). در این آیه فعل امر «أَقیمُوا» جایگزین فعل ماضی شده است که اگر آیه بر اساس مقتضای ظاهر عبارت نازل میشد، چنین بود: «أمر ربی بالقسط و أمرکم أن تقیموا وجوهکم».
جهت پی بردن به بلاغت این جایگزینی باید آیه قبل را نیز در نظر داشت که در آن از کفار چنین سخن گفته شده است: (وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَهً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ)(اعراف/۲۸) که در آن، کفار امر ناروایی را به خداوند نسبت دادهاند و در آیه ۲۹، پاسخ به این نسبت ناروا داده شده است.
در این آیه دستور به عدل و داد با ساختار خبری آمده است، هرچند که متضمن معنای انشا و طلب است؛ یعنی عبارت «أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ» بهمعنای «أقسطوا» میباشد. اما این مفهوم به صیغه فعل امر نیامده، بلکه ساختاری خبری به خود گرفته و به جای تعبیر «قل أقسطوا و أقیموا»، از عبارت «قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ وَ أَقیمُوا» استفاده شده است.
دکتر «اسامه البحیری» دلیل این جایگزینی را چنین بیان میکند که فعل ماضی در «أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ» نشان میدهد که این امر، مسألهای است قدیمی و ازلی که خداوند آن را به یک زمان و یا یک مکان و گروه خاصی از انسانها محدود نکرده است، بلکه «الله» تعالی نه تنها انسان، بلکه تمام موجودات و هستی را به عدل و قسط دستور داده است. و اگر از تعبیر «و أقسطوا» استفاده میشد، این معنا را به ذهن متبادر میکرد که این امر تنها متوجه افراد خاصی میشود. ازاینرو فعل «أَمَرَ» مسلوب و مجرد از زمان است و به طور مطلق بر دستور به اقامه عدل دلالت دارد (بحیری، /۳۲۴). سپس از فعل ماضی به فعل امر عدول شده است تا بر وجوب طلب فعل، یعنی اقامه نماز در زمان حال و آینده دلالت کند و توجه خاص مخاطبان را نسبت به امر نماز، جلب و مورد تأکید قرار دهد؛ چرا که نماز یکی از فریضه های مؤکد خداوند نسبت به بندگانش است. (ابن اثیر، ۲/۱۹۳)
در برخی موارد نیز جایگزینی فعل امر به جای فعل ماضی بر سرعت تحقق فعل دلالت دارد. از جمله آیات مبارکه (وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَهً خاسِئینَ* فَجَعَلْناها نَکالاً لِما بَیْنَ یَدَیْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَهً لِلْمُتَّقین) (بقره/۶۵-۶۶) که در آن، خداوند بنیاسرائیل را خطاب قرار داده است. همچنان که ملاحظه میشود، افعال موجود در این آیه (عَلِمْتُمُ ـ اعْتَدَوْا ـ قُلْنا- جَعَلْنا) نشان از زمان گذشته دارند. پس زمان حاکم بر سیاق این آیات زمان گذشته است. اما در فعل «کُونُوا» از فعل ماضی به فعل امر عدول شده است، چرا که در فعل امر «کُونُوا قِرَدَهً»، توجه مخاطب به این تغییر و جایگزینی جلب میشود و این عبارت به نقطه عطف و تمرکز این آیات مبدل میگردد، که همان تبدیل شدن آنان به میمونها و بوزینگان پست و مطرود میباشد. این جایگزینی فعل امر به جای فعل ماضی در این آیات، بر سرعت تحقق این فعل دلالت دارد که آیه مبارکه (إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون)(یس/۸۲) نیز تأکیدی است بر قدرت الهی در این باب.
ازاینرو در کاربرد فعل امر «کُونُوا» بر حصول و سرعت وقوع فعل تأکید شده است که در شکل ماضی آن، یعنی «فجعلناهم قرده خاسئین»، این دلالت وجود ندارد؛ چرا که فعل امر در این آیه شدت غضب الهی و سرعت و قوت حصول آن را نشان می دهد.
ابوحیان اندلسی در تفسیر این آیه میگوید:
«فعل «کُونُوا» فعل امر از مصدر «کون» است که البته بر امر حقیقی دلالت ندارد. به طوری که این تغییر و دگرگونی در اجساد و ذوات آنها رخ نمیدهد، بلکه متوجه صفات و خلقیات آنان است. و منظور از فعل امر، نشان دادن سرعت تغییر صفت و اخلاق آنان میباشد. مانند آیه مبارکه (إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون)(یس/۸۲) که به مجرد اراده الهی، این امر محقق میگردد.» (ابوحیان اندلسی، ۱/۳۹۶)
گاهی نیز جایگزینی فعل امر به جای فعل ماضی علاوه بر اشاره بر سرعت حدوث فعل، جهت تبیین کیفیت وقوع فعل نیز به کار میرود. مانند آیه مبارکه(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ)(بقره/۲۴۳). در این آیه سخن از فعلی است که در گذشته اتفاق افتاده است. بر همین اساس نیز میبایست طبق مقتضای ظاهر آیه، از عبارت «فأماتهم الله ثم أحیاهم» استفاده میشد، اما از فعل ماضی به فعل امر «مُوتُوا» عدول شده تا این نکته را به مخاطبان گوشزد کند که مرگ با سرعت و قدرتی تمام، آنان را در یک لحظه در برگرفته؛ به طوری که هیچ کس از آن نجات پیدا نکرده است. و اگر از تعبیر «فأماتهم» استفاده میشد، این معنا و دلالت منتقل نمی شد و فقط این مسأله مورد اشاره قرار میگرفت که آنها مُردند.
زمخشری میگوید:
«اگر سؤال شود که معنا و دلالت عبارت «فقال لهم موتوا» چیست، در پاسخ میگویم که یعنی «آنها را به کام مرگ کشاند» و این معنا و مفهوم با تعبیر «موتوا» آمده تا نشان دهد که آنان مانند یک نفر، به امر و اراده الهی دچار مرگ شدند که این نوع مرگ غیر طبیعی است؛ گویی آنان به چیزی امر شدهاند و بدون امتناع و توقف، از آن دستور پیروی کرده-اند.» (زمخشری، ۱/۲۹۰)
گاهی فعل امر جایگزین فعل مضارع میشود تا بر وجود تفاوت میان دو فعل مذکور در عبارت (مضارع و امر) دلالت کند. مانند آیات مبارکه (قالُوا یا هُودُ ما جِئْتَنا بِبَیِّنَهٍ وَ ما نَحْنُ بِتارِکی آلِهَتِنا عَنْ قَوْلِکَ وَ ما نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنینَ*إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ قالَ إِنِّی اُشْهِدُ اللَّهَ وَ اشْهَدُوا أَنِّی بَریءٌ مِمَّا تُشْرِکُون)(هود/۵۳-۵۴) که در آن سخن از حضرت هود۷و قومش است.
در این آیات ابتدا فعل «اُشْهِدُ» به صورت مضارع آمده، سپس از فعل امر «اشْهَدُوا» استفاده شده است. فاعل فعل نخست حضرت هود۷، و فاعل فعل دوم، قوم حضرت هود می باشد که بر اساس اقتضای ظاهر آیه، می بایست به صورت «و اُشهدکم» به کار می رفت.
این جایگزینی بیانگر وجود تفاوت و فاصله زیاد میان شهادت حضرت هود۷ و شهادت قومش است. شهادت حضرت هود۷که خداوند متعال را به شهادت میگیرد، شهادتی است صحیح، ثابت و برخاسته از اعتقاد و یقین. ولی شهادت گرفتن قوم وی حقیقی نیست، بلکه از روی تمسخر و استهزا و جهت تحقیر آنان است (زمخشری، ۲/۴۰۳). به همین خاطر از فعل امر «اشْهَدُوا» استفاده شده تا به فاصله زیاد بین دو طرف اشاره کند. در یک سو حضرت هود۷قرار دارد که امرش باید اطاعت شود، و در سوی دیگر قوم وی که حقیر هستند و باید از امر هود۷اطاعت کنند.
گاهی نیز فعل امر جایگزین فعل مضارع میگردد تا نشان دهد که از فعل مضارع مذکور در کلام، معنای امر مقصود و مراد است. مانند آیه مبارکه(وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأَمْوالِ وَالأَنْفُسِ وَالثَّمَراتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرینَ)(بقره/۱۵۵). در این آیه ابتدا از فعل مضارع «لَنَبْلُوَنَّکُمْ» استفاده شده، و در ادامه از فعل امر «بَشِّرِ». در حالی که طبق سیاق ظاهر آیه، میبایست فعل «لَنُبشِّرنّ» بهکار برده میشد.
به اعتقاد آلوسی، عطف «وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ» به «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ» از قبیل عطف مضمون به مضمون است؛ یعنی ابتلا و آزمایش امری است محقق و لازم، همین طور بشارت. اما بشارت در مورد کسانی است که صبر پیشه کنند (آلوسی، ۱/۴۲۰). بر این اساس معنای فعل «بَشِّرِ» به فعل «لَنَبْلُوَنَّکُمْ» عطف داده شده است. اما به نظر می رسد که در فعل مضارع «لَنَبْلُوَنَّکُمْ» معنای انشایی وجود دارد، یعنی طلب صبر بر بلا؛ چرا که منظور از بیان این فعل، در نهایت طلب صبر بر ابتلا و آزمایش است. اما به جای عبارت «فاصبروا» از فعل «لَنَبْلُوَنَّکُمْ» استفاده شده تا این امر مورد تأکید قرار گیرد و رغبت و عزم و اراده مخاطبان را نسبت به صبر و شکیبایی در برابر آزمایش های الهی برانگیزد.
همین طور در آیه مبارکه (قالَ أَراغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتی یا إِبْراهیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَ اهْجُرْنی مَلِیًّا)(مریم/۴۶). در این آیه نیز از فعل مضارع «لَأَرْجُمَنَّکَ» به فعل امر «اهْجُرْنی» ـ بهجای فعل «لأهجرنک»ـ عدول شده است. برخی از مفسرین این جایگزینی را چنین تفسیر کردهاند که فعل امر «اهْجُرْنی» معطوف به فعل محذوفی است که «لَأَرْجُمَنَّکَ» بر آن دلالت دارد. یعنی «فاحذرنی و اهجرنی»؛ چرا که «لَأَرْجُمَنَّکَ» بر تهدید و ارعاب دلالت دارد (زمخشری، ۳/۲۰؛ ابن عطیه، ۴/۱۸). بنابراین «لَأَرْجُمَنَّکَ» در معنا بر انشا دلالت دارد و منظور از آن، برحذر داشتن حضرت ابراهیم۷از عیبجویی خدایان واهی آنان است؛ گویی که به او گفته شده: «اگر از بدگویی خدایان ما دست برنمی داری، پس مراقب خودت باش که ...!».
«اصل جایگزینی» یکی از اصول و ساختارهای پرکاربرد و مهم در متن قرآن کریم است که حتی میتوان آن را به عنوان یکی از مظاهر اعجاز بیانی آیات قرآن نیز به شمار آورد. «اصل جایگزینی» در سطوح و ساختارهای مختلفی از آیات الهی مانند ساختار آوایی، ساختار نحوی، ساختار بلاغی، ساختار معجمی و ساختار صرفی و در میان انواع سهگانه کلمه، یعنی اسم، فعل و حرف، قابل بررسی و تحقیق است. در این تحقیق یکی از موارد مطرح در ساختار صرفی آیات قرآنی، یعنی اصل جایگزینی افعال مورد بررسی قرار گرفت و تلاش شد تا دلالات و جنبههای بلاغی این پدیده زبانی بیان شود.
در مجموع میتوان چنین بیان کرد که هرگونه تغییر و جابهجایی در سطح الفاظ موجب تغییر در معنا میگردد. به عبارت صحیحتر، تغییر در معنا موجب میگردد تا به دنبال آن، الفاظ نیز دچار تغییر شوند تا از این طریق، مخاطب به معنای مقصود رهنمون شود.
گاهی این تغییر و جابهجایی را در سطح زمان بندی افعال قرآنی میبینیم. بدین شکل که هر یک از افعال ماضی، مضارع و یا امر، جایگزین دیگری میگردد تا معنا و مفهوم خاص را به مخاطب القا کند. حالتهای مختلف این جایگزینی در شش مورد قابل تصور و بررسی است که به تفصیل در مورد هر یک از آنها سخن به میان آمد و به مهمترین دلالتهای بلاغی و معنایی این جایگزینیها اشاره شد. از جمله تأکید بر وقوع فعل و یا در نظر داشتن زمان صرفی و زمان نحوی یا ترکیبی یا سیاقی فعل، و یا گسترش معنای فعل در تمام زمانها، و همین طور تصویرسازی فعلی که در زمان گذشته اتفاق افتاده و یا قرار است در زمان آینده به وقوع بپیوندد، که همگی بر اساس ارتباط میان روساخت و ژرفساخت فعل بر اساس بافت کلام قابل استنباط می باشد.
اما فراتر از این نگاه میتوان گفت قرآن حکیم با تغییر و جابهجایی در زمان افعال، به تغییر درک ما از برخی مفاهیم و پدیدهها که رفته رفته به عادت تبدیل شده، پرداخته و در پی القای اغراضی چون رهاسازی انسان از قید زمان و تصویرسازی ملموس و محسوس ـ به ویژه از قیامت و حوادث آن ـ، انسان را بهگونهای به نزدیک بودن آن متنبه سازد. قرآن زمانهای مختلف را بهگونهای در هم میآمیزد که از این رهگذر، صحنههایی آکنده از جلوههای شگفت و الهامبخش را در معرض دید همگان قرار دهد.
در پایان پیشنهاد می شود «اصل جایگزینی» در سطح هر یک از ساختارهای نحوی، بلاغی، آوایی، معجمی و نیز صرفی که در این مقاله به جزئی از آن پرداخته شد، به طور مستقل و جداگانه طی مقالات و نوشتارهایی مورد بررسی قرار گیرد تا از ره آورد آن، بتوان به دقایق و ظرایف و لطایف جدیدی از آیات وحی رسید و به بخشی از اسرار و شگفتی های بی شمار آن پی برد.
۱- با توجه به مطالب بیان شده، نمی توان این دو عبارت را یکسان دانست. عبارت اول که در آن فعل شرط «ماضی» آمده، نشانگر رغبت گوینده در محقق شدن فعل شرط است. اما عبارت دوم تنها شرط محض را بیان می کند و فی نفسه رغبت و تشویق متکلم در انجام و اتفاق افتادن فعل شرط را بیان نمی کند.
۱. قرآن کریم.
۲. آلوسی، شهاب الدین؛ روح المعانی فی تفسیر القرآن الکریم، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق.
۳. ابن اثیر، ضیاء الدین؛ المثل السائر، مصر، دار نهضه المصر، بی تا.
۴. ابن جنی، ابوالفتح عثمان؛ الخصائص، مصر، الهیئه المصریه للکتاب، ۱۹۹۸م.
۵. ابن عاشور، محمد بن طاهر؛ التحریر و التنویر، بی جا، مؤسسه التاریخ، بی تا.
۶. ابن عطیه، ابومحمد؛ المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، بیروت، دار الکتب العلمیه، الطبعه الأولی، ۱۴۲۲ق.
۷. اندلسی، ابوحیان محمد بن یوسف؛ البحر المحیط فی التفسیر، بیروت، دار الفکر، ۱۴۲۰ق.
۸. احمدی، بابک؛ ساختار و تأویل متن، تهران، نشر مرکز، ۱۳۷۲ش.
۹. استرآبادی، محمد بن الحسن؛ شرح الکافیه فی النحو، قاهره، عالم الکتب، ۲۰۰۰م.
۱۰. بحیری، أسامه؛ تحولات البنیه فی البلاغه العربیه، مصر، دار الحضاره، بی تا.
۱۱. بیضاوی، عبدالله بن عمر؛ أنوار التنزیل و أسرار التأویل، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، ۱۴۱۸ق.
۱۲. حسان، تمام؛ اللغه العربیه معناها و مبناها، بیجا، دار الثقافه، ۱۹۹۴م.
۱۳. زجاجی، ابوالقاسم؛ الایضاح فی علل النحو، بیروت، دار النفائس، ۱۹۷۹م.
۱۴. زمخشری، محمود بن عمر؛ الکشاف فی حقائق غوامض التنزیل، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۰۷م.
۱۵. ساقی، فاضل مصطفی؛ أقسام الکلام العربی، من حیث الشکل و الوظیفه، قاهره، مکتبه الخانجی، ۱۹۷۷م.
۱۶. سامرائی، فاضل صالح؛ معانی النحو، اردن، دار الفکر، ۱۴۲۰ق.
۱۷. سکاکی، ابویعقوب؛ مفتاح العلوم، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۹۹۹م.
۱۸. سیبویه، ابوبشر؛ الکتاب، قم، نشر ادب الحوزه، ۱۴۰۴ق.
۱۹. سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن؛ همع الهوامع، بیجا، مؤسسه الرساله، ۱۹۸۷م.
۲۰. شفیعی کدکنی، محمدرضا؛ موسیقی شعر، تهران، انتشارات آگاه، ۱۳۵۸ش.
۲۱. صفوی، کوروش؛ از زبان شناسی به ادبیات، تهران، سوره مهر، ۱۳۸۳ش.
۲۲. طبل، حسن؛ أسلوب الالتفات فی البلاغیه القرآنیه، بی جا، بی نا، ۱۹۹۰م.
۲۳. عکبری، عبدالله بن الحسین؛ التبیان فی اعراب القرآن، عمان ـ ریاض، بیت الأفکار الدولیه، بی تا.
۲۴. فخر رازی، محمد بن عمر؛ مفاتیح الغیب (التفسیر الکبیر)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۲۰ق.
۲۵. فراء، یحیی بن زیاد؛ معانی القرآن، مصر، دار المصریه للتألیف و الترجمه، بی تا.
۲۶. قرشی، علی اکبر؛ قاموس القرآن، تهران، دارالکتب الإسلامیه، ۱۳۵۴ش.
۲۷. کرد زعفرانلو، کامبوزیا و سادات فیضی، مریم؛ «بررسی زمان واقعی و زمان دستوری در قرآن مجید بر اساس رویکردی زبان شناختی»، مجله اسلام پژوهی،
شماره سوم، پاییز و زمستان ۱۳۸۵.
۲۸. مطلبی، مالک؛ الزمن و اللغه، مصر، الهیئه المصریه للکتاب، ۱۹۸۶م.
۲۹. هنداوی، عبدالحمید احمد؛ الاعجاز الصرفی فی القرآن، بیجا، عالم الکتب الحدیث، ۱۴۲۹ق.